تبیان، دستیار زندگی
دل رسول خدا بی قرار و شیدا بود اگرچه از نوه ی خویش ، دور بود آن شب نگاه عایشه خویان شرار ِ آتش داشت .. و چشمهای حسودان که کور بود آن شب ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چنان شکفت که تا بی کران معطر شد

امام حسن علیه السلام

شکوفه بود و شعف بود و شور بود آن شب
ستاره بود و سحر بود و نور بود آن شب
علی میان مناجات خنده بر لب داشت
قنوت فاطمه مست سرور بود آن شب
یگانه حجت حی خدا پدر شده بود ..
بساط جود و کرم جور ِ جور بود آن شب
دل رسول خدا بی قرار و شیدا  بود
اگرچه از نوه ی خویش ، دور بود آن شب
نگاه عایشه خویان شرار ِ آتش داشت ..
و چشمهای حسودان که کور بود آن شب
برات ِ دشمن زهرا و حیدر و احمد
به یمن آمدنش خاک گور بود آن شب

تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود

و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! ..

امام حسن علیه السلام

چنان شکفت که تا بی کران معطر شد
و چشم فاطمه آماج گرم کوثر شد
بهشت زیر قدوم تمام مادر هاست
چراکه فاطمه انسیه گشت و مادر شد
نسیم عاطفه ی مادری وزید آری
و در تلاطم آن عالمی شناور شد ..
کریم آمد و در اولین تبسم او ..
کرامت و کرم ذوالجلال باور شد
در ازدحام ملایک امین وحی خدا ..
حدیث عشق بخواند آنقدر که از بر شد !
برای دشمنی دشمنان ثارالله ..
هلا که تا به ابد خاک گور بستر شد ..

تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود

و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! ..

امام حسن علیه السلام

مدینه از نفسش رشک ملک کنعان شد
دخیل حسن حسن گشت و یوسفستان شد
ابوتراب دلش را به دست کوثر داد
تمام عرصه ی هفت آسمان گلستان شد
کریم آمد فریادِ اَین سایل ؟ زد !
که بی نیاز شدن از زمانه آسان شد
خدا به دست هنرمند یش قلم بگرفت
تمام خلقت از این خلق ، مات و حیران شد
نگاه فاطمه سرمست چشمهایش بود
سرود و زمزمه گردید و غرق باران شد
- بخواب ای گل زیبای آرزو هایم
که خواب عایشه خویان دگر پریشان شد

تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود

و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! ..

امام حسن علیه السلام

نسیم صبح قیامت شمیم گیسویت
نگارخانه ی فردوس طاق ابرویت
چگونه از تو بگوید زبان الکن شعر
که در عقول نگنجد شمیمی از بویت
چگونه آینه باید تو را نشان بدهد؟
که خود شده است صمیمانه محو در رویت
تو صلح کردی و جنگید قدرت صبرت
شگفت مانده جهان از عطوفت خویت
خدا گواه  بوَد زانکه نرم شد دل سنگ
ز نرمی سکنات ِ کلام دلجویت
دلم گرفته که ای کاش زایرت بودم
و دست بوس ضریحت ، نه ! تربت کویت

تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود
و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! ..

امام حسن علیه السلام

چه می شود که شبی بر تو میهمان باشم
انیس خلوت شبهای آسمان باشم
چه میشود که شبی شمع غربتت گردم
بسوزم از غم و من نیز بی نشان باشم
چه میشود سحری سجده گاه من باشی
و من کنار مزار تو سایبان باشم
چه میشود که دعایی کنی برای دلم ..
چو عمق سادگی عشق بیکران باشم
چه میشود که نگاهی کنی به طبعم باز
به مدح خاک مزارت قصیده خوان باشم
خدا کند که بمیرم به پشت دیوارت
فدای آمدن صاحب الزمان باشم

تمام بغض دل از شعر ِ گفته پیدا بود

و سهم شاعر دلخسته ای تبری بود ! ..


مصطفی فهری - تبیان